وبلاگ
زندگی با محوریت قلبی هوشمند
تیتر های این مقاله
قلب نماد آگاهی و خرد:
در زمان های گذشته نیاکان ما بر روی دیوار غار ها و سنگ ها دست نوشته های بسیاری از خود به جای گذاشته اند که نشان میدهد قلب نماد سلامتی،خرد،بینش ،هدایت و هوش برتر است. در قرن هفدهم میلادی و هنگام شکل گیری انقلاب فرهنگی ، رنه دکارت فیلسوف فرانسوی معتقد بود که ذهن و بدن دو عنصر کاملا جدا از هم هستند . بر همین اساس دانشمندان و محققان تا مدتهای بسیار طولانی قلب را به عنوان عضوی عضلانی که وظیفه خونرسانی به سراسر بدن را بر عهده دارد ، میدانستند و تنها از منظر علم پزشکی آن را بررسی می کردند ، غافل از اینکه آنها از روح قلب آگاهی نداشتند. درست است که این امر از هیچ کس پوشیده نیست که قلب یک عضو بسیار حیاتی دربدن ما است و باعث تداوم زندگی میشود و همچنین همه ما از تاثیر احساسات وعواطف بر روی قلب آگاهی داریم ، اما مطالعات ۴۰ سال اخیر نشان میدهد که نه تنها احساسات و عواطف ما بر روی عملکرد قلب تاثیر میگذارند بلکه این ارتباط کاملا دوطرفه است و عملکرد قلب نیز میتواند بر روی احساسات و عواطف ما تاثیر بگذارد. امروزه قلب را یک اندام حسی معرفی کرده اند. هر گاه به دانش و هوش برتر قلب متصل باشیم آنگاه میتوانیم فراتر از زمان و مکان وفرهنگ ها قدم بگذاریم و به سرچشمه خرد و آگاهی وصل شویم.
ارتباط بین قلب و مغز:
همیشه در طول دوران تحصیل به ما آموخته اند که قلب برای فعالیت خود نیازمند سیگنالهایی عصبی است که از طرف مغز به آن میرسد. اما در تحقیقات اخیر تحت عنوان “هوش قلب” که توسط موسسه هارت مث انجام شده است نشان میدهد که ارسال سیگنال از قلب به سمت مغز بسیار بیشتر از ارسال سیگنال از مغز به سمت قلب است. سیگنالهای وارد شده از طرف قلب به سمت مغز باعث تنظیم عملکرد هایی مانند پردازش احساسات،قدرت تصمیم گیری،حافظه و قدرت حل مسئله در مغز میشود. این مطلب را به وضوح میتوان از طریق علم جنین شناسی ثابت کرد. قلب جنین درسه ماهگی و مغز آن در پنج تا شش ماهگی در رحم مادر شکل میگیرد و تکامل مییابد و نشان میدهد که قلب بدون وابستگی به حضور مغز و قبل از به وجود آمدن آن در بدن جنین شکل میگیرد. همچنین با خارج کردن قلب از بدن و قرار دادن آن در محلول رینگر میتوان مشاهده کرد که به مدت طولانی همچنان قلب به تپیدن ادامه میدهد و زنده میماند. این نشان میدهد که نورون های عصبی مستقل از مغز در خود قلب وجود دارند که به ادامه حیات قلب حتی زمانی که از بدن خارج شده است کمک میکنند.
مغز قلب:
مطالعات بسیار زیادی در این زمینه انجام شده است که ادعا میکنند قلب به علت داشتن نورونهای عصبی بسیار زیاد به نوعی دارای مغزی مستقل از مغزی است که درجمجمه قرار دارد به همین دلیل محققان اصطلاحی به نام مغز قلب را مطرح کردند که بیان میکند قلب خود دارای مغز است. حضور نورون ها و سیگنالهای عصبی فراوان درقلب باعث میشود که یک میدان الکترومغناطیسی در اطراف آن ایجاد شود که این میدان انرژی مستقیما بر روی کل بدن و همچنین بر روی مغز و عملکرد آن تاثیرمیگذارد. این باور را در ذهن ما تلقین کرده اند که مغز بر فیزیولوژی بدن ما حکم فرمایی میکند. البته که بخشی از این صحبت درست است اما قلب اندامی خودکار و مستقل از مغزمیباشد. در سال ۱۹۹۱پزشکی به نام اندرو ارمور ثابت کرد که قلب ،مغز ویژه خود را دارد. باوجود تعداد ۴۰ هزار نورون عصبی قلب دارای سیستم عصبی مستقل از مغزمیباشد. این کشف آنقدر با ارزش بود که شاخه جدیدی از علم تحت عنوان نوروکاردیوگرافی را پدید آورد.
سیستم عصبی خودکار و انسجام قلب:
سیستم عصبی خودکار( بخش غیر ارادی سیستم عصبی) از دو بخش سیستم عصبی سمپاتیک و پاراسمپاتیک تشکیل شده است. اگر سیستم عصبی خودکار را یک اتومبیل تصور کنیم ،سیستم عصبی سمپاتیک نقش گاز و پاراسمپاتیک نقش ترمز را در این مجموعه ایفا میکنند. تعادل در بدن و ذهن زمانی صورت میگیرد که این دو سیستم به طور متعادل وظایف خود را انجام دهند. در این صورت سیستم عصبی خودکار دربهترین حالت خود فعالیت میکند و انسجام در کل بدن حفظ میشود. قلب به طور مستقل دارای سیستم عصبی خودکار است و با تغییر عملکرد دو سیستم عصبی سمپاتیک و پاراسمپاتیک قادر خواهد بود که الگوی ریتمیک خود را تغییر دهد .با تجربه هر احساس(آگاهانه و ناآگاهانه)در هر لحظه ریتم و ضربان قلب ما تغییر خواهدکرد و این تغییرات مستقیما بر روی سیستم عصبی تاثیر میگذارند .فاکتور های بسیاری در برقراری هموستازی و تعادل سیستم عصبی خودکار و انسجام قلب تاثیر دارند از جمله این عوامل الگوهای تنفسی،فعالیتهای فیزیکی ،احساسات و نحوه فکر کردن میباشد. تحقیقات موسسه هارت مث نشان میدهد که نحوه فکر کردن ما و شکل گیری احساسات در ما تاثیر بسیار زیادی در انسجام قلب دارد .احساسات ناخوشایند مانند خشم،ترس و نگرانی،ناامیدی،حسد،کینه و تنفر،انتقام و رقابت،احساس غم و اندوه وکمبود ریتم و انسجام قلب را برهم میزنند و باعث میشوند که سیستم عصبی خودکارسمپاتیک و پاراسمپاتیک نیز دچار عدم تعادل شوند درست مانند زمانی که هنگام رانندگی یک پا بر روی گاز باشد و یک پا بر روی ترمز در این صورت متوجه خواهید شد که مقداری بسیار زیادی از انرژی به هدر خواهد رفت و درست همین حالت در بدن رخ میدهد، عدم تعادل در سیستم عصبی و نبود انسجام قلب باعث هدر رفتن انرژی میشود و میدان انرژی اطراف ما را کاهش میدهد.با داشتن افکاری مناسب که احساساتی متعالی را در ما پرورش میدهند ما قادر خواهیم بود سیستم عصبی خودکار را متعادل کنیم ، انسجام و ریتم قلب حفظ شود که در نهایت انرژی بدن ما حفظ میشود. .زمانی که قلب به سمت انسجام می رود درست مانند یک آمپلی فایر عمل میکند و اطلاعات منسجم را از طریق مسیر های عصبی به طور مستقیم به تالاموس منتقل میکند و از آنجا تالاموس مراکز بتای مغز را که مسئول حل مسئله،قدرت تصمیم گیری و پردازش افکار و احساسات و همچنین حافظه است را تحت تاثیر قرار میدهد. پس اگر مرکز قلب باز باشد (در علم یوگا به آن چاکرا قلب یا آناهاتا چاکرا میگویند) یعنی مراکز بتای مغز نیز تحت کنترل هستند و عملکردی مناسب خواهند داشت.
ارتباط میان ریتم قلب و احساسات:
مطالعات در این زمینه نشان میدهد یک ارتباط دو سویه بین تجربه احساسات و ریتم قلب وجود دارد به طوری که الگوهای ریتمیک قلب بر روی احساسات و برعکس الگوهای احساسی بر روی ریتم و ضربان قلب و میدان انرژی اطراف قلب و همچنین به دنبال آن بر روی عملکرد مغز تاثیر میگذارند. زمانی که ریتم قلب نامنسجم است میدان انرژی اطراف آن نیز نامنسجم و سیگنالهایی که از طرف قلب به مغز ارسال میشود نیز نامنسجم و عملکرد مغز دچار اختلال میشود، فرد در تصمیم گیری ،قدرت حل مسئله و پردازش احساسات به مشکل برمی خورد . این روند به خوبی نشان میدهد که چرا زمانی که عصبانی هستیم نمیتوانیم به خوبی فکر کنیم ، تصمیم بگیریم و آگاهانه رفتار کنیم و درکمان از محیط اطراف و شرایط ایجاد شده به شدت کاهش میابد. احساسات منفی و شرایط استرس زا مزمن که مدت طولانی در آنها باقی مانده ایم باعث تغییر در ریتم قلب و بی نظمی در میدان انرژی اطراف قلب میشوند که این تغییرات مستقیما بر روی عملکرد مغز نیز تاثیر میگذارند. همه ما کمابیش بر این امر واقف هستیم که عشق، شکرگزاری،قدردانی،شادی و سرزندگی،احساس امید ،تسلیم بودن و احساس وحدت و یگانگی از قلبمان منشا میگیرند. بنابراین بر خلاف تجربه احساساتی منفی ، داشتن احساسات متعالی باعث انسجام در ریتم قلب و میدان انرژی اطراف آن شده و این انسجام مستقیما به عملکرد بهتر مغز کمک میکند و باعث میشود که ما بتوانیم بهتر مسائل زندگی را حل کنیم بهتر تصمیم بگیریم و محیط اطرافمان را با آگاهی بیشتر درک کنیم.
انسجام میان قلب و مغز:
موسسه اچ ام آی یک موسسه پژوهشی آموزشی است که بر روی شناخت بیشتر انسجام میان قلب و مغز تحقیقات بسیار زیادی انجام داده است. این موسسه در تلاش است تا با شیوه ها و ابزار هایی بتواند شکاف میان قلب و مغز را پر کند و سبب تحکیم پیوند میان آن دو شود و به نوعی ذهن و روح را در هماهنگی با هم قرار دهد (ذهن بیانگر مغز و روح نمادی از قلب است). آنها میکوشند تا راهکارهایی به افراد ارائه دهند که بتوانند بدون وابسته بودن به عوامل بیرونی و فارغ از اینکه در محیط اطرافشان چه میگذرد، بتوانند احساسات متعالی را درخود پرورش دهند و شکاف میان ذهن و روح را کاهش دهند و زندگی با کیفیت بالاتری را تجربه کنند.
احساسات انرژی هستند:
در کل مطالعات فراوانی بر روی نحوه پردازش احساسات در بدن صورت گرفته است. این مطالعات نشان میدهند که در مجموع تمام احساساتی که ما تجربه میکنیم فارغ از نوع آنها با تاثیر بر روی مغز باعث ترشح و تولید مواد بیوشیمیایی در بدن میشوند و به دنبال آن تمام اندام ها و سیستم های حیاتی تحت تاثیر قرار میگیرند. همانطور که در بخشهای قبلی گفته شد، هنگامی که پرورش و تجربه عواطف و احساساتی والا را بر می گزینیم ، ریتم قلب تغییر کرده و منسجم میشود در نهایت سیگنالهایی منسجم به مغز فرستاده میشود اگر دامنه این سیگنال ها به اندازه کافی وسیع باشد(به طوری که بتوانیم به صورت پایدار و در مدت زمانی طولانی در احساساتی متعالی باقی بمانیم) معادل با این عواطف مثبت مواد بیوشیمیایی در بدن آزاد میشود. آنها با تاثیر بر روی مغز و تولید مواد بیوشیمیایی بیشتر و با تاثیر بر روی اندام های دیگر و همچنین قلب سطح انرژی را در بدن بالا میبرند . دست کم ۱۴۰۰ ماده بیوشیمیایی در بدن پدید می آید که محصول آن احساسات خوب بیشتر و پایدار تراست در این صورت بدن رشد میکند و ترمیم میشود و به جای اینکه از انرژی اطراف خود استفاده کند به علت افزایش انرژی درونی میتواند حتی انرژی را به محیط بیرون از خود نیز ساطع کند..با هر بار تولید مواد بیوشیمیایی در بدن و تاثیر آنها در اندام های مختلف سطح انرژی بدن ما تغییر میکند به همین دلیل است که احساسات به شکل انرژی در بدن ظاهر میشوند. و هر احساسی سطحی از انرژی را در ما به وجود می آورد. احساسات متعالی مانع هدر رفتن انرژی شده و سیستم عصبی و اندامها را متعادل میکنند و باعث میشوند که بدنی سالم تر و پر انرژی تری داشته باشیم .برعکس این حالت زمانی است که احساس ناراحتی، خشم،استرس، حسادت ، رقابت و آزردگی خاطر را تجربه میکنیم ، حدود ۱۲۰۰ ماده بیوشیمیایی محصول این احساسات ناخوشایند ، از مغز تولید میشوند ، وارد جریان خون شده و در بدن آزاد میشوند.افتی که در تولید مواد بیوشیمیایی به وجود آمده حدود ۹۰ ثانیه تا دو دقیقه طول میکشد.در کوتاه مدت این احساسات ناخوشایند ،آزاردهنده نیستند . چنانچه خیلی فوری برطرف شوند نمی توانند تاثیر چندانی بر روی سلامتی بدن و سطح انرژی ما بگذارند اما اگر این احساسات منفی و ناخوشایند طولانی مدت ادامه یابند و نتوانیم آن را به موقع برطرف کنیم آنگاه میتوانند حالتی نامنسجم در بدن پدید آورند و به سلامتی بدنمان آسیب بزنند و آرامش را از ذهن ما سلب کنند. احساسات منفی سطح انرژی را در بدن کاهش داده و باعث ایجاد عدم تعادل در بدن و سیستم عصبی می شوند که به مرور و با تکرار این احساسات ، سلامتی جسم و ذهن و روح ما به خطر می افتد. این احساسات ناخوشایندز مانی در ما شکل میگیرند که ما به محیط اطرافمان پاسخ میدهیم در این حالت ما احساس میکنیم که تسلطی بر روی شرایط ایجاد شده در محیط اطراف خود نداریم در این زمان ما کاملا ماده گرا میشویم و تمام اتفاقات و حالت های درونی خود را به محیط بیرون و دنیای بیرون از خودمان نسبت میدهیم غافل از آنکه هر آنچیزی که در حالت تجربه آن هستیم تنها و فقط به خودمان برمیگردد و نه محیط بیرون از خودمان. اینجاست که معنای کنترل ذهن شکل میگیرد. درست است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که گاهی شرایط پیش آمده مورد پسندمان نیست و مطابق با خواسته هایمان پیش نمی رود اما این خود ما هستیم که میتوانیم تصمیم بگیریم از بین تمام زیبایی ها و نازیبایی ها چه چیزی را انتخاب کنیم. در این دنیا سلامتی،بیماری،فقر،ثروت،امنیت،عدم امنیت،صلح،دشمنی و…هست اما نهایتا ما باید انتخاب کنیم که قلب محور باشیم و به مسائلی توجه کنیم که به قلبمان احساس بهتری میدهند تا بتوانیم با ایجاد انسجام در قلب و پر کردن شکاف میان قلب و مغز در زندگی خود بهتر عمل کنیم و نتایجی متفاوت از نتایج دیگران بگیریم و زندگی با کیفیت بهتری را تجربه کنیم.
زندگی قلب محور:
چرا باید زندگی با محوریت قلب داشته باشیم؟ برعکس باوری که سالهای بسیار زیاد به ما گفته اند که سعی کنید زندگی خود را بر پایه و اساس منطق و عقل برنامه ریزی کنید، هر چه قدر قلب محور باشیم احساسات ناخوشایند کمتری را تجربه خواهیم کرد و زندگی با کیفیت تر و شاد تری خواهیم داشت.خوب فکر کردن، قدرت روبرو شدن با تضادهایی که در زندگی همه ما رخ میدهد و قدرت تصمیم گیری هایی که کمتر شک و تردید را به همراه داشته باشند تنها با محوریت قلب امکان پذیر است. به نفعمان هست که باور کنیم این قلب است که در زندگی ما حکمفرمایی میکند نه مغز و تا الان متوجه شدیم که تا قلبی منسجم و سالم نداشته باشیم مغزی با کارایی بالا نخواهیم داشت .این قلب و زندگی قلب محور است که به ما امکان شاد زیستن را میدهد و ترسها و تردیدها را از زندگی ما بیرون می برد. عواطف و احساسات والایی که در قلب ما شکل میگیرند و از قلب ما سرچشمه میگیرند نقش بسیار مهمی در شیوه اندیشیدن و سبک زندگی ما دارند. قلب منسجم درست مانند طبلی است که به طور منظم به صدا در می اید و انرژی و صدایی که به بیرون ساطع میکند بسیار خوشایند و دلنشین است. این انرژی ساطع شده ازقلب همان انرژی است که در هر لحظه ما به جهان هستی ارسال میکنیم و جهان هستی از همان جنس انرژی را به زندگی ما بازتاب میکند که ما به آن ارسال کرده ایم .تمام قانون جهان همین هست زندگی کردن یک بازی بسیار ساده هست برعکس آنچیزی است که همه ما تصورش را میکنیم، زندگی یک بازی پیچ در پیچ و یک کلافه سر در گم نیست بلکه کافی است به مرکز قلبمان در هرلحظه متصل شویم و از احساسی که در این لحظه تجربه میکنیم آگاه باشیم. کافی است که بتوانیم با تمام تنش ها و درگیری هایی که در دنیای بیرون از ما وجود دارد چند لحظه ایی به خودمان نزدیک شویم ، خبری از قلبمان بگیریم و ببینیم که در این لحظه در قلبمان چه میگذرد و آگاهانه احساسات خود را انتخاب کنیم. قلبمان را به روی زیبایی های اطرافمان باز کنیم و به هر آن چیزی که کمکمان میکند که احساسات متعالی و بهتری را تجربه کنیم اجازه بودن بدهیم. ی
یوگا و زندگی قلب محور:
کافی است که ما آگاهی و مدیریت ذهن را یاد بگیریم و احساسات متعالی را درخودمان پرورش دهیم. آن وقت است که میدان انرژی خود را تغییر دادیم و یک شخصیت جدید با زندگی و موقعیت های جدید را تجربه خواهیم کرد. یوگا ابزاری است برای اینکه ما بتوانیم در طول روز چند لحظه ایی با قلبمان با خود حقیقیمان در ارتباط باشیم. یوگا به ما کمک میکند که مشاهده گر افکار و احساساتمان باشیم و از این طریق بتوانیم نحوه اندیشیدن و نوع احساسات خود را انتخاب کنیم . یوگا به ما یاد میدهد که با مراقبه کردن ، مشاهده کردن و تربیت ذهن بتوانیم به مرور زمان به سکوت درون دست پیدا کنیم و فضایی خالی کنیم برای اندیشه های بهتر و تجربه احساسات متعالی و تجربه زندگی قلب محور. یوگا به ما یادآوری میکند که رسالت ما در این جهان چیست؟ به ما یاد میدهد چه طور میتوانیم فارغ از شرایط بیرون لحظه ایی به درونمان متصل شویم. یوگا به ما یادآوری میکند که چرا به این جهان مادی آمدیم؟ آمدیم که خوب زندگی کنیم،شاد باشیم و خودمان با انتخاب افکار و احساسات زندگیمان را خلق کنیم. همه چیز در زندگی همین قدر ساده است. کافی است که به این قوانین آگاه باشیم و جسارت تغییر کردن را داشته باشیم. یوگا کمک میکند که ما در هر لحظه به درون خود متصل شویم و خودمان تصمیم گیرنده زندگی خودمان باشیم نه شرایط بیرون از ما و بتوانیم شرایط و موقعیت ها را برای خود خلق کنیم. یوگا به ما جسارت میدهد که پیشرو باشیم نه پیرو…